-
من ماندگارم
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 13:41
سکوت، سکوت کردی سکوتی تلخ سکوتی که حتی نگفتی برای چه از کنارم می روی با رفتنت بغضم ترکید و سکوتی که آن همه مدت با من بود شکست .آنقدر اشک ریختم تا قلبم کمی آرام گرفت . چون تازه فهمیدم تو را در کنارم احساس نمی کنم همیشه چشمانم به در بود تا روزی بیایی تا این سکوت لعنتی بشکند و به تو بگویم چقدر دوستت دارم و به داشتنت در...
-
آآغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 12:59
آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه بوسیدنت برای من تولد یک نفسه چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه نوازش دستای تو عادته ترکم نمیشه فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جابذار به پای...
-
شطرنج دنیـــــــــا
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 15:34
زندگـــــــــی شطرنج دنیـــــــــا و دل است قصه ی پررنج صدهامشکـــــــــل است شـــــــــاه دل کـــــــــیش هوسها می شود پای اســـــــــب آرزوها در گـــــــــل است فیـــــــــل بخت ما عجب کج می رود در سر مـــــــــا بس خیالی باطل است ما نـــــــــسنجیده پی فرزین او غافل از اینکه حـــــــــریفی قابل است مهره های...
-
میدونم برات عجیبه ...
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 15:31
میدونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش این همه خواستن دستات بدون حتا نوازش میدونم که خم نداره واسه تو گریه ی دردم میگذری از من و میری اما باز من برمیگردم میدونم برات عجیبه من با اون همه غرورم پیش همه ی بدیهات چه جوری بازهم صبورم میدونم واسه ات سواله که چرا پیشت حقیرم دور میشی منو نبینی باز سراغتو میگیرم میدونی چرا...
-
چه با تو وچه بدون تو
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 16:35
چه با تو وچه بدون تو بی دلیل و بدون هیچ چاره ای زندگی می گذرد ولی به سختی چه با هم وچه دور از هم بدون دلیل به زندگی کردن محکوم هستیم چه با خیال و رو یا و چه در حقیقت تنها دلیل زندگی خوشبخت شدن هست نه تو گناهی داری ونه من اینک نه تو کنار منی ونه من کنارت ولی با این حال باز هم زندگی در جریان است در انتطار آن زمانی که می...
-
ولنتاین
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 15:15
همه چیز در مورد ولنتاین ولنتاین اسم یک کشیش بود که در قرن اول میلادی در روم زندگی می کرد. در ان زمان روم تحت سلطه پادشاهی جنگجو به نام کلادسیوس بود که میخواست سربازان برای حضور سپاهش در جنگ داوطلب شوند ولی مردها نمیخواستند بجگند، کلادسیوس این کمبود سرباز را ناشی از سستی مردها در ترک عشق می دانست، پس همه نامزدی ها و...
-
دوستت دارم مادر
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 21:08
چون هستی من ز هستی توست تا هستم و هسـتی دارمت دوست
-
بودنم ...
جمعه 13 دیماه سال 1387 19:11
میدونم با بودنم غم تو دلت جون می گیره می میرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره اگه با موندن من باغ تو ویرونه می شه میرم اما می دونم دل بی تو دیوونه می شه فکر نکن که بی کسم خدا به دادم می رسه کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه مرهمی از شب چشمات واسه دردم نداری خورشیدی اما خبر از تن سردم نداری
-
باید بروم ...
یکشنبه 8 دیماه سال 1387 17:16
باز هم نرم و آهسته از متن تاریکی ها می گذرم و پشت همان هزار پیچ همیشگی برای آسمان ، شمعی روشن می کنم و به جای همه شمع ها از پروانه های سوخته ، عذر می خواهم. بغض را به پاس الفت دیرینه ، می گذارم بماند دیرتر از همه برود اما حرف من ، چون کاغذ مچاله ای در باد می دود نمی دانم کجای این بی کجایی پر شتاب آرام می گیرد . باید...
-
زمستان
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 15:11
از بهار پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت تازه شکفته ام هنوز نمیدانم از تابستان پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت درگرمای وجودش غرقم نمیدانم از پاییز پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت در هزار رنگ آن باخته ام نمیدانم از زمستان پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت سرد است و بی رنگ آغاز زمستان بهترین فصل سال رو به همه تبریک میگم
-
جاده غربت...
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 15:13
در پی خطهای کنار جاده در حرکت باشی جاده های خالی و تو، در کنارجاده در ختان گوئی همراه تو در تکاپو هستند و گاهی چند خودرو از کنار تو می گذرندو گاهی هم تو از کنارشان سبقت می گیری. زندگی هم مثل یک جاده ای است که گهگاهی باید از رقیب سبقت گرفت ولی باید مراقب جاده بود گاهی در جاده سرنوشت زندگی انسان تصادفاتی رخ می دهد که...
-
اولین برف بعده رفتنت
دوشنبه 25 آذرماه سال 1387 21:36
همیشه هوای ابری رو دوست داشتم.همیشه عاشق بارون بودم. اونقدر قدم زدن زیر بارون رو دوست داشتم که ازخیس شدن واحتمالا سرماخوردگی بعدش نگران نباشم. همیشه هوای سرد زمستونی رو دوست داشتم.همیشه عاشق برف بازی بودم.اونقدر برف بازی می کردم که با وجود اینکه دستکش دستم بود، بازم انگشتام یخ می زدن و تا مدتی بی حس می شدن.... همیشه...
-
مرگ
دوشنبه 25 آذرماه سال 1387 14:08
چشمامو بستم ... بجز تاریکی چیزی ندیدم ترسیدم ... چشمامو باز کردم ... بجوز درد و غم چیزی ندیدم وحشت کردم ... چشمامو بستم ... به خودم فکر کردم به درونم به عشقم به قلبم روی قلبم یه لکه ی سیاه دیدم ... لکه ای که سوخته بود قلبم تیر کشید ... چیزی نگفتم ... تحمل کردم قلبم دوباره تیر کشید ولی این دفعه شدید تر از قبل بود خود...
-
از تو مهربان تر کیست??
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 15:24
از تو مهربان تر کیست که دردهایم را با او در میان یگذارم و زخمهای دلم را پیش رویش بشمارم؟ از تو آیینه تر کیست که هزار توی روحم را به من نشان دهد، بی آنکه سرزنشم کند؟ در روزهایی که ابرها بی وقفه بالای سرم راه می روند، جز تو چه کسی زیر درخت بید می ایستد و برایم ترانه می خواند؟ در شبهایی که ماه و ستارگان و آتشکده ها و...
-
دوست داشتن برتر از عشق
شنبه 23 آذرماه سال 1387 20:31
… آتشهایی که می پزند، آتشهایی که می سازند ؛آتشهای سرد، خنک کننده ،خوب، پاک، روشن،نامرئی، . .. نیرو آن آتش عشق در خدا !! چه کسی به این پی برده است ؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشی که همه هستی تجلی آن است ،آتش گرم نیست ،داغ نیست .چرا؟ نیازمندی در آن نیست ،تلاطم در آن نیست، نا استواری ، شک، تزلزل ، این آتش عشق در خدا !یعنی...
-
تا همیشه با من باش
جمعه 22 آذرماه سال 1387 16:26
گفته بودی،از غرورم، از سکوتم، خسته ای من شکستم هر دو را گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام به خاموشی مغرورانه ات شکستی تو مرا با تو گفتم از همه تنهایی ام، خستگی ام با تو گفتم تا بدانی با همه ناجیگری، بی ناجی ام تو، سکوتت خنجریست بر قلب من و حضورت، مرهمی بر زخم من پس، باش تا همیشه با من باش حتی اگر خاموشی...
-
فراموش
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 21:36
گفتم مگر به صبر فراموش من شوی کی گفتم آفت خرد و خوش من شوی ؟ فریاد را به سینه شکستم که خوشترست آگه به دردم از لب خاموش من شوی سوزد تنم در آتش تب ای خیال او ترسم بسوزمت چو هماغوش من شوی بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح تا باخبر ز حال شب دوش من شوی ای اشک ، نقش عشق وی از جان من بشوی شاید ز راه لطف ، خطا پوش من شوی می...
-
انتظار
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 15:27
چشمانم هم چو گمشده ی تشنه ای در کویر به دنبال سو سوی صدایی ار سوی او در ظلمات تنهاییم با پای برهنه می دود!!! چشمانم در حسرت فصل جدیدی از سرنوشت!.!..!..... سرنوشت....؟ سرنوشت آدمی تنها چه ارزش حسرت خوردن و انتظار را دارد...؟ چشمانم به دنبال پیدا کردن اوست!.... اویی اشنا,اویی که توان شکستن این ظلمت و تنهایی را داشته...
-
وفا
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 16:41
وفا یعنی صداقت پیشه کردن چو نیلوفر به باغی ریشه کردن وفا یعنی امید و زندگانی پی عشقی صبوری پیشه کردن وفا یعنی به دل بی کینه بودن درون چشم مستی خانه کردن وفا یعنی گل بی تاب میخک درون هر خزانی غنچه کردن وفا یعنی ز کوچ شاپرکها چو مجنون بهر لیلی گریه کردن
-
سنسیز ( بی تو )
یکشنبه 17 آذرماه سال 1387 14:20
سنسیز ای یار منیم خوشگذرانیم یوخدور سنکه یوخ سان اله بیل جسمده جانیم یوخدور عشق پروانه سی یم غم اودوینا تابیم وار خسته بلبل کیمی هر لحظه فغانیم یوخدور بو یامان گونده منیم بیرجه امیدیم سن سن سنسیز هچ بیر کسه عالمده گمانیم یوخدور زلفینه باغلی اولاندان بری – مجنون کیمی یم اله سرگشته یم هچ یرده – مکانیم یوخدور صبر آرامیمی...
-
نشان از اشنایی نیست
شنبه 16 آذرماه سال 1387 14:29
نشان از آشنایی نیست بهار انگار در غربت نمیروید بهار انگار در غربت نمیروید به که گویم که من نوروز را گم کرده ام امسال به که گویم که من نوروز را گم میکنم هرسال نشان از آشنایی نیست محبت در نگاهی نیست آغوش همه سرده دل اینجا پر غم و درده نمیدانم چرا؟
-
باران
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1387 15:36
آرام میبارد باران....مثل چشمانم! ببار بر من ای باران قطره های باران بر صورتم می خورند من چترم را میبندم و کنار میگذارم و خودم را به باران میسپارم باران با قطره هایش چهره ام را نوازش میکند بر لبانم مینشیند چشمانم را میبندم صورتم را بوسه باران میکند بر گردنم میلغزد و روی شانه هایم مکثی میکند مرا از عشق خیس کن باران جانم...
-
عشق برای تمام عمر
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 14:33
.پیرمردی صبح زود از خانهاش خارج شد.. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: « باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه» پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری...
-
انتظار...
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 14:10
انتظار... من تنهاترین فریاد در اوج صدایم من عاشقانه ترین نگاه در کشتی وجود تو ام من می خواهم زنده بمانم تا با تو باشم با تو بخوانم چرا که بی تو می میرم! تمام حرف های من فریاد قلب من است وتمام آنها از آن توست من زردترین پاییزم در فصل نگاهت پس آن را در یاب وبا برق چشمانت غروبش را همراه باش کسی چه می داند که فردا چه...
-
چه کسی غم دارد ؟
یکشنبه 10 آذرماه سال 1387 16:28
مرد بیگانه به فریاد بلندی می خواند های مردم چه کسی غم دارد ، غم او را بخرم هیچ کس حرف نزد ... هیچ کس زمزمه ای ساز نکرد نه بدان روی که غمگین کم بود ؛ یا که اصلا گم بود بل بدان روی که هرکس در دل ... به تمسخر به بیانی می گفت : « چه کسی ثروت آن را دارد که چنین غم ها را که بزرگ اند و سترک بخرد از مردم » مرد بیگانه بپنداشت...
-
هنوزم دوستت دارم
جمعه 8 آذرماه سال 1387 14:12
منتظری چه اتفاقی بیفتد؟ اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟ اینکه دیگر در اتاق عروسکهایم پشت دریچهء تنهاییم زیر بالشهای خیس از گریه ام هوای تازه ندارم کافی نیست ؟ منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟ اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟ اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟ اینکه تمام پروانه ها و...
-
توبه ...
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 16:10
توبه می کنم دیگر کسی را دوست نداشته باشم حتی به قیمت سنگ شدن... توبه می کنم دیگر برای کسی اشک نریزم حتی اگر فصل چشمانم برای همیشه زمستان شود چشمانم را می بندم.... توبه می کنم دیگر دلم برایت تنگ نشود حتی چند لحظه... قول می دهم نامت را بر زبان نمی آورم لبهایم را می دوزم.... توبه می کنم دیگر عاشق نشوم قلبم را دور می...
-
سکوت...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 15:11
سکوت نکرده ام که فراموشت کنم. نمی خواهم که از یادم بروی. اشک نمی ریزم تا لحظه های نبودنت را ابری کنم. تنها...لحظه های با تو بودن را مرور می کنم ... و به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها...!!! نمی دانی چه غمگینم در این تاریکی شب ها چه بی تابانه دلگیرم نمی دانی که گاهی عاشقانه با خیالی در تب رویایی تو آرام می گیرم
-
دفتر تقدیر
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 15:10
در آستانه ی کوچه زندگی,دفتر تقدیرم را نظاره می کنم که دستان قدرتمند سرنوشت آن را ورق می زند و نوشته هایش را با قلم قسمت تغییر می دهد آرزوی این را داشتم که روزی بتوانم بوته سرنوشت را از ریشه بخشکانم تا هیچ وقت نتواند دفترم را با دستان بی مهرش ورق زند و آنان را که دوستشان دارم هیچ گاه با تکرار واژه قسمت از من نگیرد
-
ترانه با هم بودن ...
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 20:02
بیا یکم برگردیم به عقب تو زندگی ماها که واسمون یه اسرار و هیشکی جز. خدا از اون با خبر نیست ممکنه اتفاقاتی بیوفته که تا آخر عمرت با خودت به گور میره اتفاقاتی تلخ و شیرین شیریناش جای خود ولی... ولی این تلخیه آدمو خیلی اذیت میکنه و نمیتونی به هیچ کسی بگی و با خودت به گور میبریش ... خیلی سخته وقتی یادش میوفتی اون لحظه اگه...