همه می پرسند ...

همه می پرسند:

چیست در زمزمه مبهم آب؟

 

چیست در همهمه دلکش برگ؟

 

چیست در بازی آن ابر سپید،

روی این آبی آرام بلند،

که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال؟

 

چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟

 

چیست در کوشش بی حاصل موج؟ 

 

چیست در خنده جام؟

 

که تو چندین ساعت،مات و مهبوت به آن می نگری!؟

نه به ابر،آب،برگ،

 

نه به این آبی آرام بلند

 

نه به این خلوت خاموش کبوترها،

 

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،

من به این جمله نمی اندیشم.

نامه عاشقانه

فقط این مدلش را ندیده بودیم که دیدیم

نامه عاشقانه روی ۵۰۰ تومانی واقعا نوبر والا

البته این هم یه نوع اش دیگه

 

دارم یاد می گیرم فراموشت کنم

دارم یاد می گیرم فراموشت کنم در کلاسی که نه معلم خوبی دارد و نه شاگرد سربراهی .

دارم نداشتن همیشگی ات را دیکته می کنم . روزی هزار بار می نویسم اما نه چشمم به

کاغذ و قلم است نه این دل بهانه گیر تنهایم . دارم یاد می گیرم با خاطره بودنت زندگی کنم

 نه با حس حضور آبی ات تا همیشه تا هروقت که او بخواهد . تا ابد . دارم یاد می گیرم که

بفهمم زندگی چیزی جز شکستها . افتادنها و برخاستن های پی در پی نیست . نردبان

زندگی ام دیگر آنقدر بلند شده که مجبورم پله ها را دوتا یکی کنم ولی انگار از رسیدن ....

خبری نیست . هرچه بالاتر می روم در خاطر دیگران کوچکتر می شوم ولی این اصلا مهم نیست .

هرچه می دوم کمتر می رسم و این هم مهم نیست . دارم فکر می کنم هنوز چیزی وجود دارد

که آنقدر ارزش داشته باشد که بخاطرش اشک بریزم . اشکی که یک روز به پای تو ریخته شده بود .

اشکی که متعلق به تو بود و نه بی وفایی دوستان سهل انگار و نه این زمانه بی رحم ناماندگار

 هم اگر می خواستند نمی توانستند درش بیاورند . شاید خسته باشم این روزها . شاید چیزی بادم نیاید .

 شاید تمام گذشته و آینده را فراموش کرده باشم ولی یادم نرفته هنوز ... منتظرم .

پنجره یعنی ... انتظار