جای خالیت

ایـن جـا هـاے خـالـے کـه نـبـودنـت را

به رُخـم مـے کـشـنـد

چـه مـے دانـنـد . .
...
فـرهـادتـــ شـده اَم ، بـا تـمـام زنـانـگـے اَم

و چـه شـب هـا کـه

خـواب ِ شـیـریـنـَت را نـمـے بـیـنـَم . . .



مــــــرا به آرامش برسان

چقــــــــــــــد
کم تــــــــوقع شده ام
نه آغوشت را میـــــــــخواهم،
... نــــــــــه یک بوســــــــــــه !
نــــــــــه دیگر بودنت را !
... همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست...!
مــــــرا به آرامش میرساند
حتی
اصطحکاک ســــــــــــایه هایمان


قاصدک

قاصدک چرخی زد،خانه را پیدا کرد،بر لب پنجره آرام نشست،یک تلنگر دو تلنگر،پنجره باز نشد،پشت آن پنجره در تنهایی،در شب سرد زمین،قاصدک یخ زد و مرد...



قاصدک

قاصدک چرخی زد،خانه را پیدا کرد،بر لب پنجره آرام نشست،یک تلنگر دو تلنگر،پنجره باز نشد،پشت آن پنجره در تنهایی،در شب سرد زمین،قاصدک یخ زد و مرد...



بدرقه ...

وقت رفتنت از سکوتم تعجب نکن فکر نکن نسبت به تو بی تفاوتم!! نه..! من فقط عادت کرده ام! یک عــــــمر است هرکه را دوســــــــــت داشتم، بدرقـــه کردم..