دوستت دارم مادر

 

چون هستی من ز هستی توست تا هستم و هسـتی دارمت دوست

  

 

بودنم ...

میدونم با بودنم غم تو دلت جون می گیره

می میرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره

اگه با موندن من باغ تو ویرونه می شه

میرم اما می دونم دل بی تو دیوونه می شه




فکر نکن که بی کسم خدا به دادم می رسه

کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه

مرهمی از شب چشمات واسه دردم نداری

خورشیدی اما خبر از تن سردم نداری



باید بروم ...

باز هم نرم و آهسته از متن تاریکی ها می گذرم  

و پشت همان هزار پیچ همیشگی برای آسمان ، 

شمعی روشن می کنم 

و به جای همه شمع ها از پروانه های سوخته ، عذر می خواهم. 

بغض را به پاس الفت دیرینه ، می گذارم بماند دیرتر از همه برود  

اما حرف من ، چون کاغذ مچاله ای در باد می دود 

نمی دانم کجای این بی کجایی پر شتاب آرام می گیرد . 

باید بروم  

باید دست های بی روز و بی عشقم را از این همه تلاطم رها کنم  

تا دورترین جاده های بی شب و بی تمام ، ماه را بیدار کنم. 

باید بروم  ...... 

 

زمستان

 

از بهار پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت تازه شکفته ام هنوز نمیدانم از تابستان پرسیدم عشق یعنی

 چه؟گفت درگرمای وجودش غرقم نمیدانم از پاییز پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت در هزار رنگ آن باخته ام

 نمیدانم از زمستان پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت سرد است و بی رنگ

 

 

آغاز زمستان بهترین فصل سال رو به همه تبریک میگم