میدونم برات عجیبه ...

میدونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش
این همه خواستن دستات بدون حتا نوازش
میدونم که خم نداره واسه تو گریه ی دردم
میگذری از من و میری اما باز من برمیگردم

میدونم برات عجیبه من با اون همه غرورم
پیش همه ی بدیهات چه جوری بازهم صبورم
میدونم واسه ات سواله که چرا پیشت حقیرم
دور میشی منو نبینی باز سراغتو میگیرم

میدونی چرا همیشه من بدهکار تو میشم
وقتی نیستی هم یه جوری با خیالت راضی میشم
میدونی واسه چی از تو من میبینم و میخنده
تا نبینی گریه هامو هردو چشمامو میبنده

چاره ای جزو این ندارم آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی بی تو من بدجوری تنهام
میدونم یه روز میفهمی روزی که دنیا را گشتی
من چجوری تو را خواستم تو چجور ازم گذشتی


چاره ای جزو این ندارم آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی بی تو من بدجوری تنهام
میدونم یه روز میفهمی روزی که دنیا را گشتی
من چجوری تو را خواستم تو چه جور ازم گذشتی

چه با تو وچه بدون تو

چه با تو وچه بدون تو


بی دلیل و بدون هیچ چاره ای زندگی می گذرد


ولی به سختی


چه با هم وچه دور از هم


بدون دلیل به زندگی کردن محکوم هستیم


چه با خیال و رو یا و چه در حقیقت


تنها دلیل زندگی خوشبخت شدن هست


نه تو گناهی داری ونه من


اینک نه تو کنار منی ونه من کنارت


ولی با این حال باز هم زندگی در جریان است


در انتطار آن زمانی که می آیی و نگاهت را به نگاهم می سپاری


چشم به راهت نشسته ام


آن زمان که بدون ترس و استرس می توانیم حرف دلمان را بر زبان بیاوریم


وقتی در عشق های غریبه برای دلمان مرحمی پیدا کنیم


و آن زمان است که به فکر فرو می رویم


و برای کارهایمان دلیلی جستجو می کنیم


آری آن زمان اطرافمان را احاطه خواهد کرد


یک پوچی که هرگز پایانی ندارد


در یک لحظه تمام تصور و رویاهایمان


برایمان بی معنی خواهد بود


آن زمان است که ما به باور میرسیم ومعنی عشق را درک می کنیم


و البته شکست را . . . . . . . . .