مرد بیگانه به فریاد بلندی می خواند
های مردم چه کسی غم دارد ، غم او را بخرم
هیچ کس حرف نزد ... هیچ کس زمزمه ای ساز نکرد
نه بدان روی که غمگین کم بود ؛ یا که اصلا گم بود
بل بدان روی که هرکس در دل ... به تمسخر به بیانی می گفت :
« چه کسی ثروت آن را دارد که چنین غم ها را
که بزرگ اند و سترک بخرد از مردم »
مرد بیگانه بپنداشت غلط ، که همه خوشحالند
رفت تا جای دگر غم بخرد .