"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...
از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی کوچک باش و عاشق.. که عشق میداند آئین بزرگ کردنت را بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران... زلال که باشى، آسمان در توست
کابوسهای شبانه گاهی زیاد میشود،
من دیگر اینجا نمینویسم انگار،
شاید چیزی در من مرد ... شاید چیزی متولد شد،
مثل یک ماهم شاید که به هلال و نیم رخ و قرص کامل میروم
یا شاید مثل یک نسیم که طوفان میشود
گاهی و گاهی فقط عبور میکند...
حس میکنم که عبور میکنم،
و باور کردهام که عبور میکنند...
من ...
نگران همهی فردایم،
و شاید کمی دورترش...
.
کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم.
حالا که بزرگیم چه دلتنگیم.
کاش دلامون به بزرگی بچگی بود.
کاش همون کودکی بودیم که حرفاش رو از نگاش می شد خوند.
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.
کاش قلبها در چهره بود.
اما حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کردیم که سکوت
کردیم.سکوت پر بهتره از فریاد تو خالیست.
سکوتی رو که یه نفر بفهمه بهتر از هزارتا فریادیه که هیچ کس نفهمه.
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.
ناگفته هایی که گفتنش یه درد و نگفتنش هزاران درد داره.
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت
کاش می شد از تو بود و تا تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند
می روی تا قصه را غم نامه تدفین گل
می روی تا واﮋه را باران خاکستر کنی
ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن
می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو