بنام کاتب کتیبه عشق

بنام کاتب کتیبه عشق

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و ان وقت

 به جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت 

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

چگونه فراموش کنم

 

چگونه فراموش کنم تو را؟...

               که خیالت و زمزمه هایت همیشه با من است  

چگونه فراموش کنم تو را

                که سایه ات و نگاهت همیشه با من است     

چگونه فراموش کنم تو را

                که با تپشهای قلبت زیسته ام                     

چگونه فراموش کنم تو را

                که برای همیشه بودنت به پروردگارم دعا کرده ام

چگونه فراموش کنم تو را

                 که با تو همیشه و در همه جا نفس کشیده ام

چگونه فراموش کنم تو را

                 که در چشمان تو دیده ام مهربانی را            

چگونه فراموش کنم تو را 

   که پاسخ من به آغاز و پایان زندگی تو هستی تو ...........

گناهم را ببخش

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم

و یا از روی خودخواهی فقط خود را قشنگ دیدم اگر از دست

من در خلوت خود گریه می کردی اگر بد کردم و هرگز به

روی خود نیاوردم اگر تو مهربان بودی و من نامهربان بودم

برای دیگران بهار و برای تو خزان بودم اگر تو با تحمل گله

از خودخواهی ام کردی اگر زجری کشیدی تو گاهی از زبان

من اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من گناهم را ببخش گناهم را ببخش

 اگر روزی کسی از من بپرسد که دگر قصدت از این زندگی چیست؟
بدو گویم که چون می ترسم از مرگ مرا راهی به غیر از زندگی نیست
من آندم چشم بر دنیا گشودم که بار زندگی بر دوش من بود
چو بی دلخواه خویشم آفریدند مرا کی چاره ای جز زیستن بود
من اینجا میهمانی ناشناسم که با نا آشنایانم سخن نیست
بهرکس روی کردم دیدم آوخ! مرا از او خبر او را ز من نیست
حدیثم را کسی نشنید نشنید درونم را کسی نشناخت نشناخت
بر این چنگی که نام زندگی داشت سرودم را کسی ننواخت ننواخت
برونم کی خبر داد از درونم؟که آن خاموش و این آتشفشان بود.
نقابی داشتم بر چهره آرام که در پشتش چه طوفانها نهان بود
همه گفتند عیب از دیده توست جهان را بد چه می بینی که زیباست
ندانم راست است این گفته یا نه؟ولی دانم که عیب از هستی ماست
چه سود از تابش این ماه و خورشید؟که چشمان مرا تابندگی نیست؟
جهان را گر نشاط زندگی هست مرا دیگر نشاط زندگی نیست!
 

قصه من و تو

قصه من و تو

قصه من و تو آغازش در دفتر آرزوها بود و داستانش در دفتر لیلی و مجنون سروده شد

قصه من و تو از آن نیمه شب پر خاطره آغاز شد و اینک نیز با قصه دوری در حال نوشته شدن است

قصه من و تو آغازی احساسی داشت ، حرفهایی رویایی داشت ، اما ادامه آن یک داستان عاشقانه و واقعی شد

تو آمدی در خوابم ، نشستی در سرزمین رویایم ، و آن قلب سرخت را با دو دست مهربانت به من هدیه دادی

چه زیبا پر کشیدیم به سوی دشت پروانه ها ، چه زیبا بر روی ماه نشستی و من نیز ماه را به آرامی حرکت می دادم

لحظه سفرت لحظه زیبایی بود ، لحظه ای که بر روی گلبرگ گلی نشستی و با نسیم عشق به سوی دیاری دیگر رهسپار شدی

من نیز در کنار قناری پر بسته نشسته بودم و نوای غمگین او را گوش میدادم و به شبنمی که عکس چشمان خیسم در آن افتاده بود نگاه می کردم

قصه من و تو قصه زیباترین عشق دنیا است ، قصه من و تو قصه یک سرزمین بی انتها است ، قصه من و تو ، قصه یک رویای بیدار شدنی است

آغاز دیدارمان چه پر خاطره بود ، عکس چشمانت هنوز در ذهنم تکرار میشود ، یک نگاه عاشقانه ، یک نوای صادقانه ، هدیه ای بود پر از آرزو و امید

سر آغاز قصه من و تو از یک نگاه عاشقانه آغاز شد ، و به لحظه مرگ نیز ختم خواهد شد

دفتری کهنه و پوسیده ، دلی نا امید و شکسته ، قلم بدون جوهر داشتم

تو که آمدی دفترم تازه شد ، دلم امیدوار و پر تپش از عشق شد ، و قلمم آماده نوشتن کلام مقدس تو را داشت

اولین کلامم به نام تو بود و تکه کلامم نیز اسم تو بود

قصه من و تو قصه شمعی خاموش نشدنی است ، قصه من و تو قصه مهتاب و ستاره است

(از باران)

انتظار یعنی چشمان من که پشت پنجره جا مانده است.

انتظار یعنی عکس غبار گرفته ی تو از همان روز جدایی.

انتظار یعنی قلم من که هرچه می نویسد جز نام تو نیست.

انتظار یعنی شب یلدا نشان من که به شوق آمدنت تا سحرگاهان پشت درب قلبت می ایستم تا درب قلبت را بگشایی و مرا سیراب از عشق کنی

انتظار یعنی نگاه من به جاده ای دور.
اتنظار یعنی خندیدن ابر در میان باد.

انتظار یعنی آوارگی باد.

انتظار یعنی من . یعنی من که تمام عمر به شوق دوباره برگشتن تو تمام ثانیه های عمرم را منتظر تو ماندم.

Arellano Migdalia - A Paris Kiss