یکدیگر را دوست بدارید...

یکدیگر را دوست بدارید ، اما از عشق زنجیر مسازید:

بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحل های در تموج و اهتزاز باشد.

جامهای یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید.

از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هردو از یک قرص نان تناول مکنید.

به شادمانی با هم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید.

همچون سیم های عود که هریک در مقام خود تنها است ، اما همه با هم به یک آهنگ مترنمند.

دلهایتان را به هم بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید.

زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما را در خود نگاه دارد.

در کنار هم باستید اما نه بسیار نزدیک :

از آنکه ستون های معبد به جدایی بار بهتر کشند،

و بلوط و سرو در سایه هم به کمال رویش نرسند



خدایا، شانه هایت کجاست؟

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟

گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟

گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج میکند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نورباشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟

گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید .

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟

گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو بازگفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم .

گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...

گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت...


بیش از عشق بر توعاشقم

I Love You More Than Love
بیش از عشق بر تو عاشقم

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were a flower opening up my petals life
چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were the waves of the ocean
چون امواج اقیانوس هستم

crashing strongly against the shore
که توفنده وسرکش بر ساحل می کوبد.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were the rainbow after the strom
چو رنگین کمانی بعد از توفانم

proudly showing my colors
که پر غرور رنگها یش را نشان می دهد.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

Everything that is beauiful surrounds us
گویی هر آنچه که زیباست ما را در بر گرفته است.

This is just a very small part of how wonderful I feel when I am with you
این تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.

Maybe the word love was invented to explain
شاید واژه عشق را ساخته اند

the deep all-encompassing feelings That I have for you
تا احسا س چنان عمیق و هزار سوی من به تو را بیان کند.

but somehow it is not strong enough
اما باز هم این واژه کافی نیست.

But since it is the best word that there is
با این همه چون هنوز بهترین است

Let me tell you a thousand times that
بگذار بگویمت هزاران بار که

I love you more than Love
بیش از عشق بر توعاشقم.


I Love You More Than Love
بیش از عشق بر تو عاشقم

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were a flower opening up my petals life
چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were the waves of the ocean
چون امواج اقیانوس هستم

crashing strongly against the shore
که توفنده وسرکش بر ساحل می کوبد.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

I were the rainbow after the strom
رنگین کمانی بعد از توفانم

proudly showing my colors
که پر غرور رنگها یش را نشان می دهد.

when I am with you it is as if
آن گاه که با توام

Everything that is beauiful surrounds us
گویی هر آنچه که زیباست ما را در بر گرفته است.

This is just a very small part of how wonderful I feel when I am with you
این ها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.

Maybe the word love was invented to explain
شاید واژه عشق را ساخته اند

the deep all-encompassing feelings That I have for you
تا احسا س چنان عمیق و هزار سوی من به تو را بیان کند.

but somehow it is not strong enough
اما باز هم این واژه کافی نیست.

But since it is the best word that there is
با این همه چون هنوز بهترین است

Let me tell you a thousand times that
بگذار بگویمت هزاران بار که

I love you more than Love
بیش از عشق بر توعاشقم.


دوست داشتن از عشق برتر است...

دوست داشتن از عشق برتر است... عشق جوششی یک جانبه است.

 به معشوق نمی اندیشد که کیست؟

 اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور، سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید...

 عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

 عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن.

 عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن "همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن"


دعایت می کنم


تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روئید؛ با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:« دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم»...! همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم. نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا؛ شاید خطا کردم و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا؛ تا کی؛ برای چه ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد. بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود. بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت. کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد.کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد هنوز آشفته چشمان زیبای توام. برگرد!!!... ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :« تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو"در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم." ...»و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است و من در اوج پائیزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز هم برای شادی و زیبایی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.



دوستم داشته باش ...

نمی خواهم بگویی دوستت دارم ...

چون می گویی باران را هم دوست دارم اما وقتی زیر باران خسته می شوی از آن فرار می کنی...

می گویی آفتاب را دوست دارم اما وقتی نور شدید آن تنت را می سوزاند از آن گریزان می شوی...

می گویی نسیم را دوست دارم ...

اما وقتی نسیم تبدیل به باد می شود از آن نیز متفر می شوی...

می خواهم مرا همچون قلبی که در سینه ات می تپد دوست داشته باشی چون نمی توانی از آن گریزان باشی

 

صدای عشق

 

مدتی است که صدای عشق برای قلبِ بی نظمم، نظم را نجوا می کند، طلب وصال رخ یار دارد و او را تمنا میکند، جویای دل شدم که کدام معشوق صدای قلب خورده ی مرا از عشق به نظم آورده، کیست که اینگونه معشوق دل بی یاره من شده ؟ حالِ تازه ایی  دارم دیگر برای نرسیدن وعدگاه یار نگران نیستم، دیگر هراسان از خواب بیدار نمی شوم که رندان بی گمان دست در آغوش نگارم برده اند، چه زیبا شده است پرواز احساس تنهایی ، این هفت رنگ رنگین کمان صبح دم را تا به امروز در خلوت شخصیم ندیده بودم ! در جاده عشق دیگر به خیال اسب سواره سپید پوشی نمی بینم زیرا حقیقت عشق را دارم، چقدر این حقیقت زیباست ، به پیش رفتم تا طلب عشق کنم ، دیدم قبل از من او پیش آمده، خواستم لب را به طلب باز کنم دیدم او قبل از بیان من طلبم را به بهای عشق پرداخته، ندیده بودم معشوق را که یاری دهد، نشناخته بودم معشوقی را اینگونه عشق مرا پاک وبلند مرتبه و بزرگوار بشمارد، از او آموختم که چگونه عاشق باشم، این را می آموزم که چگونه سپاس گذار از لطف و کرم معبود باشم، در این مدت چقدر زندگی زیباتر شده، اندیشه های منفیم به مثبت اندیشی تبدیل شده و این را درک کردم که: هر چقدر بیشتر گناهان گذشته را پاک کنم و برای آینده پاک نگاه دارم بیشتر به معنویات عشق الهی و اسرارش واقف میشوم که این مهم نزدیکتر شدن به معبود است .