بودن و نبودنت...

دوست دارم فکر کنم

به بودن و نبودنت...

درست همان موقع که

همه جا تاریک است،

چراغ ها خاموش،

پرده ها بسته ست...

خاطره ات روشن می کند فضایم را!

دوست دارم باشی

نبودنت نمی ارزد به دلتنگیم!

 
 

آهنگ جدید از عشقم :: شادمهر::

 

باید تورو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی
باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی
حس می کنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها سوی چشام می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازم پرپر کنی
محکم بگیرم دست تو احساسم باور کنی
باید تورو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی







دانلود با کیفیت 128

I think of you





At nights,that the sun dies
and during the day that the moon does so
I think of you.
In rainy mornings,that senses are born,and in snowy evenings that emotions are forzen
I think of you.
In gloomy afternoons,that hopes end,
and at stormy midnights
I think of you.
At the top of the short summits and high wall,
In short springs and long autumns,
In blind alleys and endless streets,
In morning and afternoons and evenings,
at nights and midnights,on fridays and Mondays and thursdays.
During the days and ways,
So always and everyday.
I think of you.
I think of you because
I love you

I LOVE YOU

 

شب هنگام که خورشید می میرد

و در طول روز که ماه نیز میمیرد

به تو  فکر میکنم

در صبح های بارانی  که احساسات متولد می شوند

 و در شب های برفی که احساسات یخ می زنند

به تو  فکر میکنم

در بعد از ظهر های غم انگیز که امیدها پایان می یابند

و در نیمه شبهای طوفانی

به تو  فکر میکنم

 

بر فراز قله های کوتاه و دیوارهای بلند

در بهارهای کوتاه و پاییزهای بلند

در کوچه های بن بست و خیابان های بی پایان

 صبح و بعد از ظهر و شام

شبها و نیمه شبها ، جمعه ها ، دوشنبه ها و پنجشنبه ها

در طول روز و همه وقت

همیشه و همه روز

به تو  فکر میکنم

به تو فکر میکنم زیرا

دوستت دارم


 
I think of you

تو رفتی!!!


هیچ از خودت پرسیدی عاقبت این دل عاشق چه میشود؟؟؟

هیچ از خودت سوال کردی به کدامین گناه مرا تنها گذاشتی؟؟؟

کاش لحظه رفتن اندکی تامل می کردی و به گذشته می اندیشیدی به گذشته ای نچندان دور به روز اول آشنایی به قسم هایی که برای هم خوردیم و به قول هایی که به هم دادیم...

تو رفتی!!!

کاش هنگام رفتن تمام مهر و محبتی را که این دل ساده نسبت به تو کسب کرده بود با خود میبردی...

کاش میدانستم صدای چه چه گنجشک ها روزی به پایان میرسد و من تنها می مانم...

تو رفتی!!!

چگونه دلت آمد از دل ساده و قلب مهربانم بگذری قلبی که به عشق تو می تپید و تو آن را تنها گذاشتی...

بعد از تو نه بهار رنگ سبزی برایم دارد نه تابستان برایم معنایی...

تو رفتی!!!

آری تو رفتی و مرا در یخبندان بی کسی ها تنها گذاشتی امیدوارم تنها بمانی نا بدانی با قلب عاشقم چه کردی

کاش تنها بمانی.....!

عاشقت خواهم ماند ...

عاشقت خواهم ماند..............بی آنکه بدانی. دوستت خواهم داشت ................بی آنکه بگویم .

درد دل خواهم گفت............بی هیچ کلامی . گوش خواهم داد ....................بی هیچ سخنی .

در آغوشت خواهم گریست.......بی آنکه حس کنی . در تو ذوب خواهم شد ...........بی هیچ حرارتی .

این گونه شاید احساسم نمیرد

و من در شهر قلبت باز هم بیگانه خواهم ماند

ودیگر دشت های سبز چشمت را کنار جاده خشک نگاه خود نخواهم دید

تو اما باز هم پروانه می بخشی کبوتر های شادان نگاهت را

انتظاری خیالی....

گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم ام تو در کنارم بودی و نقس هایت یخ روزهایم را باز می کرد.

گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم اما تو مثل یک ترانه ی زیبا بر لبم زندگی می کردی.

من در کنار تو بودم بی آنکه شور و نوایی داشته باشم.

بی انکه بدانم تو از خورشید گرمتری.

بی آنکه بدانم تو از همه ی شعرهایی که من از بر کرده ام شنیدنی تری.

من در کنار تو بودم اما دریغا نمی دانستم کجا هستم.

نمی دانستم از اسما نها و زمین چه می خواهم.

هر شب در دیوان حافظ دنبال کسی می گشتم که مرا تا دروازه های قیامت ببرد.

من انگار منتظر بودم که کسی بیاید که قلبش زادگاه همه ی گلها باشد.

وقتی به من نگاه میکردی چشم هایم را بستم .

وقتی در جاده های خاطره غزل خواندی ایستادم و خاموش ماندم.

مهربانانه آمدی سنگدلانه رفتم.

از شکفتن گفتی از خزان سرودم ناگهان مه همه جا را گرفت.

حرفهایم مرطوب شد و چشمهایت با ابرهای مهاجر رفتند.

شب امد و چراغها نیامدند.ظلمت آمد و چشمهایت نیامد.

شب در دلم چنان خیمه زد که انگار هزاران سال قصد اقامت دارد.

کاش نی ها از جدایی من و تو حکایت میکردند.

اکنون می خواهم دنیا پنجره ای شود و من از قاپ ان به افق نگاه کنم.

و انقدر دعا بخوانم که تو با نخستین خورشید به خانه ام بیایی.

اکنون دوست دارم باغهای زمین را دور بریزم انگاه گلهای تازه ای بیافرینمو

تقدیم تو کنم.......


تا لحظه ی مرگ!



از وقتی که مردم دلتنگی هایم چندین برابر شده است.

یادت هست؟

حتی آن روزها که تمام ثانیه هایش را برای با تو بودن خرج می کردم٬

آرام و بی صدا می گفتمت:

دلتنگم.

و این دلتنگی لعنتی هیچگاه رهایم نکرد٬ تا لحظه ی مرگ!

دوستت دارم٬ شیرین ترین کلمه ایست که در این مکان عجیب و غریب برایت می نویسم.

وقتی تازه زیرخاکی شدم قدیمی تر ها تشر می زدند

که چرا هنوز هم به آن بالا فکر می کنی؟

در این جا اندیشیدن به آن بالاها چندان خوشایند نیست.

هنوز موریانه ها به چشمانم نرسیده اند.

می دانی؟  من نگران قلبم هستم

اگر آن را هم بخورند دیگر با کجای وجودم باید دوستت داشته باشم؟

اینقدر از من نترس شب سوم بعد از مرگم

آمدم به خوابت که همین را بگویم، اما از ترس جیغ زدی و از خواب پریدی.


نفهمیدم چرا تا این حد وحشت کردی ! اما ببین...

به خدا من همان عاشق سابقم فقط...

فقط کمی مرده ام !