تن می دهیم به فاصله ها ..

هراسی نیست از این امید که ارزش صبوری ندارد

 

و دل بستنی که از دل این همه سکوت بر می خیزد رفتنی ست

 

وقصه ها پر می شود از غصه ها و گلایه ها.

 

عادت می کنیم به مرگی که در چشمان خواب آلوده مان می خندد

 

وپریشانی را به بازی می گیرد.

 

سایه ها رهایمان نمی کنند.

 

غریبه می شوند دست هایی که گله از دلسوزی می کردند

 

و من و تو خسته می شویم از آن اشاره های دورادوی

 

که آزادی را در تقدیر ما می شکند

 

ولی ما تن می دهیم به تمام فاصله ها... 

 

چگونه فراموشت کنم؟؟

چگونه فراموشت کنم تو را که سالها خیالم را در سایه ات می دیدم وطپش قلبت را حس می کردم وبه جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او را خواهم یافت؟

چگونه فراموشت کنم تو را که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم برایم همه عشقها بیگانه شده اند و همه خاطرات مرده اند؟

دستم را به تو می دهم. قلبم را به تو می دهم. فکر م را به تو می دهم بازوانم را به تو می بخشم ونگاهم از آن توست شانه هایم را نپرس دیگر با من غریبه اندو تمامی لحظه ها تو را می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند

چگونه فراموشت کنم تو را که قلم سبزم را به  تو  هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشد؟ 

 

بگذار ...

بگذار زیبایی برای تو باشد نه برای نگاه تو

بگذار فرشته ی عشق در انتظار تو باشد نه در هجر تو

اگر رسم اینست که بسوزم باید پروانه بودن را تجربه کرد

اگر می دانی در آسمان زیبای عشق ، پرندۀ کوچکی هستم

آسمان خود را کوچک کن تا ، برای تو بزرگترین باشم

 

بگذار من باشم و تو

 

بگذار کسی دیگر پرواز را با تو نداند

 

بگذار من باشم و تو

 

چگونه می شود تو زیر باران باشی و من در هیاهوی طوفان نگاه تو غرق ؟

بگذار سایه بانی باشم ، بگذار قایقی باشی و دستانت ناجی من

بگذار دریا باشد و چشمان من

بگذار ساحل باشد و پاهای ناتوان من

آه ، دیگر ترانه ای نیست تا آهنگش باشم و تو نوازندۀ آن

بگذار دستانت به بلندای سکوت من در انتظار دستان من باشد

بگذار آخرین نگاهی که تو بر من کردی ، اولین حضور شادی ام باشد

 

می دانی ؟

 

تمام شب برای خاطراتت ،

 

معبدی می ساختم و پرستش می کردم یاد ترا

 

اما

 

باز هم

 

بگذار تا من برای تو عابدی باشم تنها

بگذار تا برای عشق من ، خدایی باشی یگانه تر از من 

 

گریه کن

گریه کن جدایی ها مارو رها نمی کنن

آدما انگار برای ما دعا نمی کنن

گریه کن حا لا حالا از هم باید جدا باشیم

بشینیم منتظر معجزه خدا باشیم

گریه کن منم دارم مثل تو گریه میکنم

به خدای آسمونامون دارم گلایه میکنم

گریه کن واسه شبهایی که باهم بودیم

تنهایی برای سنگینی غصه کم بودیم 

 

چشم بسته

چشمهایم را می بندم
و زیر لب آرام آرام زمزمه می کنم :
گل من !
زندگی ،‌بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم .
اما ،‌روزهای بد ، همچون برگهای پاییزی ،  شتابان فرو می ریزند ، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی ، استخوان می شکنند ،‌و درختْ استوار و مقاوم بر جای می ماند.
گل قشنگ من !
برگهای پاییزی ، بی شک ، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت ، سهمی از یاد نرفتنی دارند ....
طعم حرفات هنوز شیرینه .
چه سخته با تو بودن و تنها موندن
چشمام رو می بندم
سکوت می کنم ....سکوت
و مزه شور قطرهای بی تاب،دهان خشکم را به ضیافت می خواند
چشمهایم هنوز بسته است
باور کن 

 

باور ...

باورم نمی شه دستات توی دستام نباشه

باورم نمی شه چشمات منو تنها گذاشته باشه

باورت نمیشه غم و غصه توی دلم نشسته

باورت نمیشه اشک روی گونه هام نشسته

باورم نمی شه خورشید بارشو بسته

باورم نمی شه دلم به خزون رفتنش نشسته

تو که باورت نمی شه بغض گلومو بسته

تو که باورت نمیشه رفتنت مثل شمشیر سینمو شکافته

چرا سهم من از عاشقی باید تنهایی باشه ؟ 

زندگی کوتاست ...

کـــــــاش !!............

کاش مـی دانستیم زندگی کوتاست ...

خیلــــــــــــی کوتاه !....

کاش از ثانیه ها و لحظه های زندگی لذت می بردیم ٬

کاش قلبــی رو برای شکستن انتخاب نمی کردیم

کاش همه را دوست داشتیم ...

کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم !!....

کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه وداغ را نمی دید

کاش دلهایمان دریایی می شد !!

کاش مـی فهمیدیم زندگی زیباست ولذت مـی بردیمش تا نهایت...

کاش مـی دانستیم که ما نمـی دانیم فردا برایمان چه اتفاقی می افتد

کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود ...
کاش...............