از تو می نویسم

ثانیه شمار میچرخد چون عاشقی مست, دیوانه وار, پر شور


شمع می سوزد آرام جان می دهد, بیقرار, پر نور
آخر من اینجا,
         

                         پشت این پنجره ی بارانی,
                                  عاشقانه از تو می نویسم                      


یاد لطیفت چون بادی خنک و وحشی وزید...
     - ساعت افتاد
       قلم قِل خورد
    شمع خاموش شد -
                                 گیسوانم را آشفت
                                  

                                       و در آغوش, گرم فشردم


کاش پرنده بدی

کاش میشد پرنده بودیم توی دست آسمون تا برای هم می ساختیم از پَرامون آشیون من برای تو میساختم سقفی از بال و پرم تو میزاشتی عاشقونه پرت رو زیر سرم وای اگه پرنده بودیم تو رو با خودم می بردم وقتی با تو می پریدم آسمون کم میاوردم نمیذاشتم شوق پرواز تو دلامون بره از یاد تو رو با خودم میبردم جایی که نباشه صیّاد تو فقط باید بمونی ای پناهِ آخر من تا که پرپر نشه بی تو همه ی بال و پر من کاش میشد پرنده بودیم توی دست آسمون تا برای هم می ساختیم از پَرامون آشیون من برای تو میساختم سقفی از بال و پرم تو میزاشتی عاشقونه پرت رو زیر سرم وای نگو این فقط یه خوابه ، من و تو پرنده نیستیم وقتی همدیگرو داریم نگو ما برنده نیستیم ما میتونیم از محبّت با هم آسمون بسازیم حتی با دستای خالی با هم آشیون بسازیم 

 

در آغوشم بگیر

در آغوشم بگیر

بگذار برای آخرین بار گرمی دستت را حس کنم

و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم

نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان

قلبم به پایت افتاده است نرو

لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن

تنها تو را می خواهم

بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم

و بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم

 

در پی چه می گردی....

در پی چه می گردی....

در پی عشق ....

یا دروغ گفتن ادم های دور ور خودت.....

یا نامردی ادم که  پشت سرت حرف در میا رند...

اینجا دل خوبی نیست....

اینجاهمه غریبن....

اینجا زندگی نیست...

اینجا یک کشور غریب ...

هر ادمی به فکر خودش...

اینجا ادمی برایه زندگی نیست

اینجا ادمی به فکره زندگی نیست.

اینجا جهنمه نیا برگرد....

پشیمون می شی....


:اینجا زندگی رو گدایی میکنند..

دروغ- عشق

اوج پرواز

 

بگذار تا که

در چشمهای تو

به آخرین اوج پروازم

به آخرین نفسهایم . . . برسم

یک قدم به سقوطم مانده

خسته ام

و گویی که دیگر هیچ امیدی نیست

هیچ چیز . . غربت و تنهاییم را

پر نمی کند . . .

تنها ایستاده ام

و امروز هم . . . مثل همیشه

تو در تاری ی افق دیدگانم . . با تبسمی

بسویم می دوی . . اما انگار

هیچوقت به من نمی رسی . . و غربت و

تنهایی مرا بیشتر و سنگین تر می کنی . .

کجایی . . ؟ 

 

غریت

مینویسم بر روی ورقی خیالی
میفرستم بر روی دریایی طوفانی
برای آنکه
هست و نیست
برای آنکه میاد و می رود..بی آنکه بدانم
میگویم برای انسانی محصور دیوار تن
برای خویش
اینگونه است رسم غربت در دنیایی که درخت را به امید تبر پرورش میدهن 

 

غربت

تنهایم نزار ...

ببین که چگونه لبهای ساکتم در شهوت بوسیدن لبهای معصوم تو سکوت کرده اند ، شاخه گل سرخی به روی چشمانت میگذارم و با چشمانی بسته برای اولین بار تو را میبوسم ، آن هنگام که هر دو در شهوت تن غرق بودیم دیدی که خداوند میخندید ، خداوند خوشحال شده بود ، خداوند خوشحال شده بود . پس بیا نترسیم و تا ابد لبهایمان را به هم گره بزنیم تا ابد . ای تنها منجی من ، مرا تنها مگذار ، اگر آسمان شوی برایت زمین خواهم شد تا به رویم بباری ، برای چشمان معصومت نگاه خواهم شد و برای گوشهایت صدا ، برای نفسهایت گلو خواهم شد و در رگهایت از خون خود خواهم دمید ، و پس از مرگت نیز برای جسدت کفن خواهم شد ، مرا تنها مگذار ، مرا تنها مگذار  .  روزی که خداوند تو را می آفرید از او زمان مرگت را پرسیدم ! میدانی چرا ؟ برای اینکه پیش از تو بمیرم و هیچ گاه مرگت را نبینم . میخواهم تا همیشه برایم زنده باشی تا همیشه .  تو دیگر تنها نیستی ، خانه ای خواهم ساخت برایت ، از استخوانهایم ، برایش ستون و از پوستم برایش سقفی ، قلبم را با برق شکاف میان سینه هایت میشکافم و از گرمی خون رگهایم برای شبهای تاریک تنهاییت آتشی می افروزم و تا همیشه در کنارت میسوزم تا همیشه و در عوض فقط از تو میخواهم گونه های خیسم را