دبستانی ترین احساس من

دلم خیلی برای کودکیم تنگ شده   زمانی که هیچ چیزی جز بازیگوشی بلد نبودم . زمانی که نمی دانسنم دل چست ... عاشقی چیست ... ... تنها دغدغه ام اومدن شب بود که دیگه نمیتونستم تو کوچه با دوستام بازی کنم ...  زمانی که هنوز تبدیل به یک اشتباه در زندگی عزیزترینم  نشده بودم ....


این شعر زیبا تقدیم به همه اونایی که دلتنک روزهای خوش کودکی و دبستان هستند 



شعر زیبای
شعر بسیار زیبا و پر مفهوم که ارزش یک بار خوندن رو داره
به همراه عکس

ای دبستانی ترین احساس من



خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درس‌های سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود


درس پند آموز روباه وکلاغ



روبه مکارو دزد دشت وباغ

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
 


کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود


با وجود سوز وسرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن میدرید

 



تا درون نیمکت جا میشدیم

ماپرازتصمیم  کبری میشدیم






پاک کن هایی زپاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم




 کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان ما از آه بود

برگ دفترها به رنگ کاه بود



 



مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی   با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید

بازهم در کوچه فریادم کنید






 همکلاسی ها درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار

بچه‌های دکه خوراک سرد

کودکان کوچه اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم

لا اقل یک روز کودک می‌شدیم




یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش

ای معلم یاد و هم نامت بخیر

یاد درس آب و بابایت بخیر






ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق‌ها را خط بزن
دوستان دهه شصتی !


دلم گرفته

تا به کی باید بمانم یک سئول بی جواب
من چه بودم جزء حباب روی اب


قصه تلخ وجودم را چه کس اغاز کرد
تاروپودم را چه کس از خاک کرد

تابه کی باید بمانم من به چاه
من چه بودم جزء نوای تلخ اه

من کجا بودم چه می باید شوم
تا به کی صبرو تحمل تا کجا باید روم

اشک میریزم فغان چون ابر باران میشوم
اه میسوزم کنون چون شمع سوزان میشوم

روشنی رفت و سیاهی شد فضای خانه ام
گلشنم زرد و خزان شد نو بهار باورم 

 

بوی خوش همنفسی تقدیم به یه همنفس



اینارو از ته دل دارم میگم تا بدونی
توُ تموم لحظه هامی توُ روزای جوونی
دوست دارم ثانیه هام گریه باشه برای تو
دوست دارم توُ آغوش خاک بخوابم به یاد تو
کاش تو با جون و دلت به شعر من نگاه کنی
فقط وفقط با عشقت دردمو دوا کنی
اگه یک روز کلِّ هستی همگی یکجا بشه
تا بخواد مقابلم واسته و فریاد بکشه:
« تو رو با عشق عزیزت دیگه کاریت نباشه
عشق تو تا به ابد مثل چراغی خاموشه!»
اون موقست که قلبمو غُصه و ماتم میگیره
توی اون تنهایی و غم آروم آروم میمیره.
بذار من برای تو همیشه عاشق بمونم
قصه عشق و وفا رو با تو، تنها، بخونم
لذت داشتن اون دستا هنوز آرزومه
من به تو نشون میدم عشق و صداقت کدومه
نمی خوام یکی دیگه توُ گوش من نجوا کنه
نمی خوام کِسِ دیگه تو چشم من نگاه کنه
جُز تو هیچکی نمی تونه دردامو دوا کنه
این همه رنج و غمو از دل من جدا کنه
من همش منتظرم تا تو بیای از راه دور
خط پایون بکشی رو همه شبهای کور
دل من فقط برای داشتن تو جا داره
قول میده که تا ابد جاتو برات نگه داره
قلبمو خالی میذارم ، تا تو از راه برسی
دنیا هم حالیش بشه بوی خوش همنفسی !

خاطره

اگه می خوای عشقتو به امتحان بکشی بهش بگو برو ...  

اگه رفتو دیگه بر نگشت بدون که از اول قسمت هم نبودین ! 

اما اگه برگشت بدون تا آخر عمر و تا آخرین نفس باهم خواهی بود...  

 

((بعد اون همه مدت آخرین حرفی که بهم زد: *بهت هیچ احتیاجی ندارم*  ))

 

 

 

 

همه ی درده منی تو غم دنیا که غمی نیست من ازت خاطره دارم  خاطره درد کمی نیست .  روبروی من عزیزم روزگار روشنی نیست دائم از حال تو میگم حال من  که گفتنی نیست . من یه عمره با خیالات لحظه لحظه  در نبردم با تو زنده بودم اما با تو زندگی نکردم . واسه من از تو گذشتن معنی یکی شدن شد  اوجه پر کشیدن تو اول سقوته من شد . قلبه من از باور تو فکر برگشتن نداره من به هر راهی که میرم به تو میرسم دوباره ...

من یه عمره با خیالات لحظه لحظه  در نبردم با تو زنده بودم اما با تو زندگی نکردم

رمانتیک

تو رو هر روز میبینم با این که رفتی از پیشم
منه دیوونه بی چشمات دارم دیوونه تر می شم
هنوز امیدوارم که تو برگردی به این خونه
به شوقه دیدنت خونه تا برگردی چراغونه
صدات کردم که برگردی همه گفتن که دیوونست
آره دیوونه بودم که هنوز عکست تو این خونست
چراغه خونه خاموشه تمومه شب تاریکه
منو باش فکر میکردم ته قصه رمانتیکه
دیگه این اخر قصه ست محاله دیگه برگردی
فقط ای کاش میگفتی چرا تنها سفر کردی
صدات کردم که برگردی همه گفتن که دیوونست
آره دیوونه بودم که عکست تو این خونست
چراغه خونه خاموشه تمومه شب تاریکه
منو باش فکر میکردم ته قصه رمانتیکه 

 

خدا دلم واست تنگ شد

 

 

وقتی می شد دل و به پنجره دوخت
یا میشد چشمها رو به جاده فروخت
هیچ کسی سراغ مارو نگرفت
هیچ کسی دلش برای ما نسوخت
غم اومد ثانیه ها رو غم گرفت
زندگی هم ما رو دست کم گرفت
غم اومد با دست های خاکستری
هر چی داشتم همه رو ازم گرفت
پشت ازدحام این ثانیه ها که دارند یکریز تیک تیک می کنند
حالا که عقربه های لعنتی بیخودی ساعت و تحریک می کنند
حالا که قلب همه سنگ شده
حالا که پای دلت تنگ شده
رو به آسمون کن و بهش بگو:
" آی خدا دلم واست تنگ شد

 

تو همون رویایی

تو همون رویایی من پر از مجنونم/من دماوندم که پای تو می مونم*عمریه بی حرکت پیش چشمت کیشم/تیشه بر می داری بی ستون تر می شم*تا دلت می لرزه از خودم کم می شم/تو خودت می ریزی بی صدا بم می شم*کوله بار غربت لایق شونت نیست/نرو از آغوشم هیچ کجا خونت نیست!!