خدایا

 خدایا..

خدایا
مرا وسیله ای برای آرامش قرار بده.
بگذار هر جا تنفراست بذر عشق بکارم.
هر جا آزردگی است ببخشایم.
هر جا شک حاکم است ایمان
هر جا یاس است امید
هر جا تاریکی است روشنایی
وهر جا غم جاری است شادی نثار کنم
الهی!
توفیقم ده بیش از طلب همدردی,هم دردی کنم.
بیش از آنکه مرا بفهمند دیگران رادرک کنم.
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم.
زیرا در عطا کردن است که می ستایم.
ودر بخشیدن است که بخشیده می شوم 

روی بالهای رویا

  روی بالهای رویا


وقتی سکوت می کنم، دوست دارم تو برایم آواز بخوانی.صدای تو از صدای پرنده های رها قشنگ تر است

 وقتی تاریک می شوم، دوست دارم تو دست در گردن مهتاب بر من بتابی. نور تو از نور

همه خورشیدها زلال تر است. ای کسی که درختان انگور از دیدنت مست می شوند و گونه های

گیلاسها از شرم سرخ می شود، گیسوان لیلایی ات در میان بیدهای مجنون رها کن تا

شاعرانه از نو قصه های مکرر عشق بسرانیند. وقتی آواز می خوانم، دوست دارم آسمان

را تکان بدهی تا یخ ستارگان آب شود. دوست دارم دوست دارم چند قطره باران بر سرم

بریزی و جیبهایم را از بوی گلهای یاس و نرگس پر کنی. و با چراغ ی از نژراد سپیده و

ماه در کوچه های خاطره به دنبال تو می گردم، دوست دارم تو را زیر چتر کاجها ببینم که

هشت کتاب سهراب را برای پروانه ها می خوانی من با عشق زاده شده ام و دستهایم با موج ها

و ابرها آشنایند. من عاشم، این را چشمانم در یک بامداد بهاری به تو خواهد گفت.

آنقدر عاشقم که از کنار هر درختی عبور کنم، تبدیل به گل یاس خواهد شد. وقتی دلم برایت تنگ می شود،

 بر تپه ای از صدف می نشینم و در آیینه تو را جستجو می کنم،

وقتی دلت برایم تنگ شد به ابری که از بالای  سر یک بنفشه تنها می گذرد، لبخند بزن!

 

عشق

 عشق

عشق در لحظه پدید می آید, دوست داشتن در امتداد زمان.
عشق معیارها را در هم می ریزد, دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود.
عشق ویران کردن خویشتن است و دوست داشتن ساختنی عظیم.
عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد, دوست داشتن از شناختن سرچشمه می گیرد.
عشق قانون نمی شناسد, دوست داشتن, اوج احترام به مجموعه ای از قوانین طبیعی است.
عشق فوران می کند چون آتشفشان و شره می کند چون آبشاری عظیم,
دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه بر بستری یا شیب نرم.
عشق دق الباب نمی کند, حرف شنو نیست, درس خوانده نیست, درویش نیست, حسابگر نیست , سر به زیر نیست, مطیع نیست, دیوار را باور نمی کند, کوه را باور نمی کند, گرداب را باور نمی کند, زخم دهان باز کرده را باور نمی کند, مرگ را باور نمی کند...

یک نفر

 یک نفر

 یک نفر ۰۰۰ 

یک جایی ۰۰۰

تمام رویاهاش لبخند توست

وزمانی که به تو فکر می کنه

احساس می کنه که زندگی با ارزشه

پس هرگاه احساس تنهایی کردی

این حقیقت رو به خاطر داشته باش

یک نفر۰۰۰

یک جایی ۰۰۰

در حال فکر کردن به توست 

 

میخواستم اشکهای تو باشم

 .......

 اگه می تونستم توی دنیا یه چیز دیگه باشم می خواستم اشک تو باشم

تا تو چشمات متولد شم

رو گونه هات زندگی کنم

و رو لبات بمیرم
 

دلتنگم

 دلتنگم


پشت شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی تورا با لهجه گل های نیلوفر ی صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزو هایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
وتو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویایی
ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را بر روی اشکی از جنس غروب ساکت ونارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی نمیدانم چرا؟شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا؟تاکی؟برای چه؟
ولی رفتی وبعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
وبعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد !
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
وبعد از این همه طوفان ووهم وپرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
توهم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
ومن در حالتی مابین اشک و حسرت وتردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
نمیدانم چرا ؟شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

تنهایی

آرزوی من ..

  آرزوی من ..

سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت
و نخواهم دانست کجایی .....
اما
سلام وآرزوی من برای خوشبختی تو
تو را در خواهد یافت
و در بر خواهد گرفت
و احساس خواهی کرد
اندکی شاد تر و اندکی خوشبخت تر
و نخواهی دانست
که چرا......