تقسیم عشق

تقسیم عشق
 

 نه می توانم خود را از تو پس بگیرم و نه میتوانم  
 تو را پس بدهم .

 زیستن بدون انتظار چیزی را کشیدن هولناک است شاید زندگی بدون انتظار معنی حقیقی خود را از دست بدهد.
 خوشبختی ها منصفانه تقسیم نشده اند.
 چگونه می شود دست از گذشته برداشت؟


   همه چیز آاست...

 

 

کاش در کنارم بودی

 

کاش در کنارم بودی
 

 

امشب دلم به اندازه ای تنگ که نمی توانم یک لحظه هم آرام بنشینم امشب

دلم مانند پرنده ای است که در کنج قفس به امید روزهایی روزها را سپری می کند

که شاید روزی بتواند در آسمان آبی پرواز کند دل من هم به امید آن روزهایی خوش است

.  که روزی بتواند در آسمان عشق تو پرواز در آید       

عشق من کاش در کنارم بودی و از نزدیک عشقی که نسبت به تو در قلبم دارم را می دیدی

افسوس که فاصله ها بین ما مانند مانعی بلند شده که ما را از رسیدن به آرزوهایمان باز داشته است

این روزها برای من آنقدر به کندی می گزرد که  دیگر نمی توانم مانعی برای این دل بی قرارم باشم

دیگر تمام توانم تمام شده و آ«قدر بی توان شده ام که بیشتر از هر لحظه و روزهایی به داشتن تو در کنارم نیازمندم

.........عشق من کاش در کنارم بودی 

 

بی وفا

بی وفا
 

 

شاید در این لحظه داز بگویی که چقدر او بی وفاست شاید در این مدت که فاصله ها بین ما جدایی انداخته بگویی مه او وفا نداشت

ولی این را بدان که فاصله ها که هیچ حتی مرگ هم نمی تواند عشق تو را از سینه ام پاک کند

این را بدان که همیشه بیادتم و کاش بدان اندازه که من تو را دوست دارم تو هم مرا دوست داشته باشی

درست هست که در این مدت دانسته ام که هیچ وقت شاید هیچ عشقی نتوانسته باشد

به اندازه عشقی باشد که در سینه ام نهفته است و تمام این فاصله ها که بین ما است

و تمام این فاصله ها که بن ماست را برای من هیچ کرده و گذشت زمان هم نتوانسته آن را برای من کم رنگ کند

عشق من کاش جدایی بین عاشقان و آنهایی مه یکدیگر را دوست دارند کلمه ابی بی معنی و بیگانه ای باشد به امید روزهای سبز برای تو و تمامی که عاشقان


 

 

خلوت دل

خلوت دل
 

در تمام لحظه هایم
هیچ کس خلوت تنهاییم را حس نکرد
آسمان غم گرفته
هیچ گاه برکه طوفانیم را حس نکرد
آنکه سامان غزلهایم از اوست
بی سرو سامانیم را حس نکرد



 

کاش همه حرفهایم را میشنیدند

 

کاش همه حرفهایم را میشنیدند
 

 

کاش آسمان حرف کوچه را می فهمید و اشکهای خود را نثار گونه های خشک او می کرد

کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود

کاش دلها آنقدر خالص بود که دعاها قبل از پایین آمدن دستها مستجاب می شدند

کاش فریاد آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست

کاش می شد ساعتها  به عقب بر می گشت و لحظه های آشنایی ما از اول شروع میشد

   کاش میشد هیچ کس عاشق نبود!!!   آری عشق کلمه مقدسی است ولی برای آنهایی که معنی واقعی آن را به درستی دریابند  

ولی آفسوس که اندک کسانی هستند که توانسته اند این واژه مفدس را به درستی درک کنند

و آن را چراغ و روشنایی زندگی و سرچسمه تمام زیبایی های خود قرار بدهند

کاش عاشقی و عشق در صورتی سراغ انسانها بیاید که او بتواند قدر آن را بداند



 


 

لحظه های انتظار

لحظه های انتظار
 

سحر می آید و چشمهای من به افق خیره است. هوا دلنشین

است ومن نگران که مبادا امروز مثل فردا سپری شود. هر روز

من مثل دیروز است . چشمهای من نگران به در است .هر روز

اینطور است . عادت کرده ام به این روزها . هر روز مثل هر

روز است. فقط برای من این روزها می آید و می رود.

فقط همین ولی من به امید روزهایی نشسته ام که بنوانم روزی باز تو را در کنارم ببینم

......تو را در کنارم حس کنم و ار ته دل بگویم که دوستت دارم 



 

روزی به تو خواهم رسید

روزی به تو خواهم رسید
 

به انتظار روزی خواهم نشست که

   صلابت دستانت

   فاتح خود باختگی ام باشند...

     ای نفس های زلال آب!

به انتظار روزی خواهم نشست که

  در ژرفای قلب تو

   عشق را

به پایکوبی هزاران هزار

   گل سرخ

      ببرم...