رنجیده ام

من از نیش زبان گاه و بی گاهت، کمی رنجیده ام
ازنمک پاشیدنت بر زخم هایم هم، کمی رنجیده ام
گرچه این بی مهریت از روی اجبارست ، لیک
باز از سردی گفتارت، ولی رنجیده ام
قصه های دل سپردن را تو می دانی عزیز
چون تو بیگانه شدی با غصه ها ، رنجیده ام
گرچه ما جرمی نکردیم وجدایی سهم ماست
فاصله عادت شدت، از این یکی ، رنجیده ام
گرچه این زخم زبان دیگران عادت شده
تا کجا؟ تا آسمان از دستشان، رنجیده ام
باز هم بی خوابی وبی تابی من را نبین
این دروغی بیش نیست، کز دست تو رنجیده ام


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد