مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
با خزانی خالی از فریاد و شور
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دست هایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
سلام دوست عزیز
اوینار به روز شد .-.-.-. منتظر حضور سبز و نظرات سازنده شما هستم
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
جدایی سخته
فقط خدا میتونه درک کنه که چقدر دوستش داشتم
شاید اون اصلا منو دوست نداشت یعنی ممکنه؟
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
خوشحال میشم سر بزنید