احتیاجی به شمردن ثانیه ها نیست

احتیاجی به شمردن ثانیه ها نیست،

ساعت هاست که عبور دردناک ثانیه ها


را روی شقیقه هایم احساس می کنم

تیک تاک...

چشم باز می کنم هنوز شب است و تاریکی .

چشمهایم را می بندم،

ظرف زمان لبریز تیک تاک ثانیه هاست

و من لبریز درد...

گوش می سپارم در پی آواز آشنای

پرندگان فلوت زن اما جز قار قار محو

کلاغی گمشده صدایی به گوش

نمی رسد...

کنار پنجره می نشینم در جستجوی

طلایی آفتاب ،

روز را نگاه می کنم،

روز خاکستری است !

درختان خاکستری اند!

دوباره نگاه می کنم ,آسمان باید

که آبی باشد، درختان سبز ...

اما همه چیز خاکستری است!

فکر می کنم !

این منم که خاکستری ام؟

فکر می کنم تا به یاد آورم

غمگینم؟ خوشحالم؟

اما جز تپش بی وقفه ی درد هیچ نیست

به رختخواب خاکستری ام باز می گردم

چشمان خاکستری ام را می بندم

شاید که خواب های سبز ببینم ...
.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد