آموختم ....

 آموختم

من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض خانه مادربزرگ آموختم

من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم

من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم

من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم

من صداقت را از یکرنگی ابرهای سفید آموختم

من وفا را از کبوترا بر شاخه های خشکیده یک درخت آموختم

من گذشت زمان را از چشمان منتظر آموختم

من ایمان را از کودکان معصوم آموختم

من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم

و من آموختم هر چه را بخواهم فقط از معبود یکتا بخواهم

نمی دانم ...

کسی نمی داند آخرین سلام را چه وقت خواهد گفت و آخرین سلامش را چه کسی پاسخ خواهد داد؟

وقتی به این موضوع فکر می کنم دلم می خواهد وزنه ای به واپسین لحظات بیاویزم و سلامم را طولا نی تر از همیشه ادا کنم .

اگر بدانم این آخرین سلام است، گل مریمی خواهم چید و هنگام گفتن آخرین سلام آن را به تو هدیه خواهم داد!

تو که آخرین سلامم را پاسخ دادی، به من بگو سلامم گرم بود؟

مرا ببخش اگر سردی آخرین سلام دلت را آزرد. چه کنم که فرصت جبران نبود و من غافل

به گمان اینکه باز فرصت هست به سادگی از آن گذشتم.

چه کسی میداند که آخرین نگاهش بر چه کسی خواهد نشست و آخرین بار چه کسی او را نگاه خواهد کرد!

من وقتی به این موضوع می اندیشم گیج می شوم از انتخاب آخرین تصویر، آخرین عزیز، او

که در آشیانه چشمم برای همیشه لانه خواهد کرد.

اگر بدانم این آخرین نگاه است، چشم از تو بر نخواهم گرفت.

ای عزیز که آخرین نگاهم از آن توست، به من بگو نگاهم پر مهر بود؟

مرا ببخش اگر سرسری از تو گذشتم، به این خیال خوش بودم که بارها تو را خواهم دید!

ولی افسوس!همیشه همین طور بوده است.

چقدر ناگهان زود دیر می شود....

حرفها

همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری

 

 نمی تونی صاحبش بشی 

 

گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذ ری تا بتونی صاحبش بشی

 

 

 

 

همه ما با اراده به دنیا می آییم

 

با حیرت زندگی میکنیم

 

و با حسرت میمیریم

 

این است مفهوم زندگی کردن

 

پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست

 

شنونده آوای غمگین دلت باشد

 

 

افسوس ... آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم

 

آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم

 

و بعد ... برای آنچه از دست رفته آه می کشیم

 

عشق

وقتی دستام خالی

وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو غیر دل چیزی ندارم که

بدونم لایق تو دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم با تموم بی پناهی به

تو تکیه داده بودم اگه احساسمو کشتی اگه از یاد منو بردی اگه رفتی بی

 تفاوت به غریبه سر سپردی بدون اینو که دل من شده جادو به طلسمت یکی

 هست این ور دنیا که تو یادش مونده اسمت ...

 

ای کاش مثل من بودی

هنوز هم عاشق نگاه مهربان تو هستم

نمی دانم چرا نمی توانم فراموشت کنم

کاش مثل تو بودم و به سادگی فراموشی را در ذهن خود

جای میدادم

ولی نمی توانم

هر روزی که از آخرین وداع ما می گذرد

عشق من به تو ای همه هستی زندگییم بیشتر، بیشتر می شود

چطور می توانم تو را فراموش کنم

توی که تمام زندگی منی ای فرشته من

من یک آرزو دارم

اینکه برگردی و ببینی که بی تو ماندن

 چقدر برایم مشکل است

پس برگرد و مرا به زندگی امیدوار کن

چقدر سخت است

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

 و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده

 زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی

حس کنی که هنوز دوستش داری

 چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی

 که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده

 چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی

اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه

دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه

 اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز

 **دوسش داری**

کاش میدانستم ...

کاش می دونستی چقدر دلم بهانه تو را میگیره هر روز

کاش می دونستی چقدر دلم هوای با تو بودن را کرده

کاش می دونستی چقدر دلم از این روزهای سرد

 بی تو بودن گرفته

کاش می دانستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمهایت

 گرمی نفسهایت، مهربانی صدایت تنگ شده

کاش می دانستی چقدر دلواپس تو‌ام

کاش می دانستی چقدر تنهام ، چقدر خسته ام

 و چقدر به حضور سبزت محتاجم

و همیشه از خودم می پرسم

این همه که من به تو فکر کنم

 تو هم به من فکر می کنی؟