برای تو می نویسم

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است.

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم .ا

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری سرودم .

آن هنگام زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می ریختم اشک می شد و بر صورت مه آلودت می لغزیدم تا شاید جاده ای دور .

هنوز بوی خوب بهار را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی باشد برای دلم .

بیا و از کنار پنجره دلم عبور کن تویی که در ذهن خسته همیشه بهاری .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد