اون چقدر ساده ازم برید ورفتوانمود کرد که من و ندید ورفت
همه گفتن اون ازت بی خبره به خدا گریه هام وشنید ورفت
کم کم حس کرد که براش تکراریم یه عروسک جدید خرید ورفت

از من بریده ای و صدایم نمی کنی چون درد در منی و رهایم نمی کنی
گم گشته ام میان تماشای چشم تو از این جنون تلخ جدایم نمی کنی
هر شب چو باد می وزم از داغ یاد تو آخه چرا؟ چه شد که دعایم نمی کنی
من آخرین پرنده گم کرده لانه ام در آسمان خویش هوایم نمی کنی
امشب میان کوچه تو را جار می زنم اما تو باز رو به صدایم نمی کنی

تو رفتی و مرا در این شب های غربت تنها گذاشتی
با دلی که از عشق تو سرشار است  در کوچه باغ های بیقراری ام به دنبالت میگردم
اما می دانم که دیگر رفته ای بر نمی گردی  و میدانم که
تو رفتی و من ماندم بدون تو عشقی که نثار ره تو کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت زان بوسه که بر لبانت افشاندم
شورنده تر اذری نخواهی یافت..

 

نظرات 1 + ارسال نظر
زیبا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:02 ب.ظ http://2khtartanha-ziba.persianblog.com

سلام ... من اون یکمی وبلاگت رو تو لینکستان گذاشتم اسمشو یاد نیست ... خیلی زیبا ولی دلگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد