لحظه های انتظار

لحظه های انتظار
 

سحر می آید و چشمهای من به افق خیره است. هوا دلنشین

است ومن نگران که مبادا امروز مثل فردا سپری شود. هر روز

من مثل دیروز است . چشمهای من نگران به در است .هر روز

اینطور است . عادت کرده ام به این روزها . هر روز مثل هر

روز است. فقط برای من این روزها می آید و می رود.

فقط همین ولی من به امید روزهایی نشسته ام که بنوانم روزی باز تو را در کنارم ببینم

......تو را در کنارم حس کنم و ار ته دل بگویم که دوستت دارم 



 

روزی به تو خواهم رسید

روزی به تو خواهم رسید
 

به انتظار روزی خواهم نشست که

   صلابت دستانت

   فاتح خود باختگی ام باشند...

     ای نفس های زلال آب!

به انتظار روزی خواهم نشست که

  در ژرفای قلب تو

   عشق را

به پایکوبی هزاران هزار

   گل سرخ

      ببرم...



 

 

 

تنهایی

تنهایی
 

کسی کنارم نیست

که دستهایم را

به شوق دیدن چشمان او تکان بدهم

و شعرهایم را

اگر چه چرک نویسند و نیمه کاره

هنوز

به او نشان بدهم

چقدر شب شده است

فقط منم

و اتاقی که

مثل من تنهاست

و پشت پنجره ای که کسی کنارش نیست

سکوت هاله دلگیر ماه مهربان پیداست...