تقدیم به تو

تقدیم به تو

این شعر را برای تو می گویم   در یک غروب تشنه تابستان

در نیمه های این ره شوم آغاز   در کهنه گور این غم بی پایان

این آخرین ترانه لالاییست    در راه گاهواره تو

باشد که بانگ وحشی این فریاد    پیچد در آسمان شباب تو

بگذار سایه من گردان    از سایه تو دور و جدا باشد

روزی بهم رسیم که گر باشد    کس بین ما ، نه غیر خدا باشد

من تکیه ای دادهام به دری تاریک     پیشانی فشرده زدردم را

می سایم از امید بر این در باز     انگشت های نازک و سردم را

آن داغ ننگ خورده که می خندید     بر طعنه های بیهده من بودم

گفتم ، که بانگ هستی خود باشم     اما دریغ و درد که (( زن )) بودم

چشمان بی گناه تو چون لغزد    بر این کتاب درهم بی آغاز

عصیلن ریشه دار زمان ها را    بینی شکفته در دل هر آواز

اینجا ، ستار ها همه خاموشند      اینجا ، فرشته ها ، همه گریانند

اینجه شکوفه اهای گل مریم ،      بی قدرتر زخار بیابانند

اینجا نشسته بر سرهر راهی      دیو دروغ و ننگ و ریا کاری

در آسمان تیره نمی بینم      نوری ز صبح روشن بیداری

بگذار تا دوباره شو لبریز      چشمان من ، ز دانه شبنم ها

رفتم ز خود که پرده بر اندازم      از چهر پاک حضرت مریم ها

بگسسته ام ز ساحل خوش نامی     در سینه ام ستاره طوفانست

پرواز گاه شعله خشم من      در دا ، فضای تیره زندانست

من تکیه دادم به دری تازیک    پیشانی فشرده ز دردم را

می سایم از امید بر این در باز     انگشت های نازک و سردم

با این گروه زاهد ظاهر ساز      دانم که این جدال نه آسانست

شهر من و تو ، طفلک شیرینم     دیریست کاشیانه شیطانست

روزی رسد که چشم تو با حسرت       لغزد بر این ترانه رد آلود

جویی مرا در درون سخنهایم     گویی به خود که مادر من او بود
 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد