از تو مهربان تر کیست??

از تو مهربان تر کیست که دردهایم را با او در میان یگذارم و زخمهای دلم را پیش رویش بشمارم؟

 

از تو آیینه تر کیست که هزار توی روحم را به من نشان دهد، بی آنکه سرزنشم کند؟

 

در روزهایی که ابرها بی وقفه بالای سرم راه می روند، جز تو چه کسی زیر درخت بید می ایستد و

 

برایم ترانه می خواند؟

 

در شبهایی که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر یک به سویی می گریزند، جز تو چه کسی

 

شمعی در دلم روشن میکند؟

 

خوبا!

 

مرا به خاطر همه نامه هایی که برای تو ننوشته ام، ببخش!

 

مرا به خاطر همه آوازهایی که برای تو نخوانده ام ،ببخش!

 

مرا به خاطر همه لبخندهایی که زندانی کرده ام و از تو دریغ داشته ام، ببخش!

 

من می توانستم در یک بعد از ظهر زیبا شاخه ای گل به تو بدهم، اما پاییز اجازه نداد.

 

من می توانستم کوزه هایت را پر از موج کنم، اما طوفان از راه رسید و موجها را با خود برد.

 

من می توانستم در یک صبح تازه و معطر سرم را روی شانه هایت بگذارم و گریه کنم، اما غرورم

 

نگذاشت!

 

بهترینا!

 

صدایم را ببخش! لبهایم را ببخش! اشکهایم را ببخش!

 

از تو مهربان تر کیست که سرگذشت دستهایم را برایش بنویسم و از فاصله ها گله کنم؟

 

از تو آیینه تر کیست که قامت بر قامتش بایستم و احوال دلم را بپرسم؟