انتظار

چشمانم هم چو گمشده ی تشنه ای در کویر به دنبال سو سوی صدایی ار سوی او در ظلمات تنهاییم

با پای برهنه می دود!!!

چشمانم در حسرت فصل جدیدی از سرنوشت!.!..!.....

سرنوشت....؟

سرنوشت آدمی تنها چه ارزش حسرت خوردن و انتظار را دارد...؟

چشمانم به دنبال پیدا کردن اوست!....

اویی اشنا,اویی که توان شکستن این ظلمت و تنهایی را داشته باشد......

چشمانم می سوزد.........

چشمانم عمریست که دراین تاریکی پرسه میزند اما هنوز وجود خود را به فضایی که درش


بلاجبار لحظه ها را به نامی زندگی می کند تطبیق نداده..!