او را از من نگیر ...

همیشه اینطور بوده است کسی را که خیلی دوست داری زود از دست میدهی.پیش از آنکه خوب

نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا زود بال می گیرد و دور می شود. فکر می کردی می توانی تا

آخرین روزی

که زمین به دور خود می چرخد و خوشید از پشت کوه ها سرک میکشد در کنارش باشی.هنوز

 بعضی

حرفهایت را به او نگفته بودی، هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی.

همیشه اینطور بوده است کسی که از دیدنش خوب سیر نشده ای زود از دنیای تو می رود وقتی

 به خود

می آیی که دیگر او نیست. فکر می کردی می توانی با او به همه باغ ها سر بزنی و خرده های

 نان را به

مرغابیها بدهی. هنوز باید روزهای زیادی با او به تماشای موج ها می رفتی. هنوز باید ساعتهای

صمیمانه ای با او حرف میزدی.

همیشه اینطور بوده است که دور و برت پر بوده وقتی بیشتر از همه به او نیاز داری او را

ناباورانه در کنار

خود نمی بینی. فکر می کردی دست در دست او خنده کنان به سوی نرده های آسمان خواهی

 رفت.

هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر برایش نخوانده بودی

همیشه اینطور بوده است او می رود، او برای همیشه میرود. آنقدر تنها می شوی که روزها را

 فراموش

می کنی. کلمات لال شده اند، سدها فرو ریخته اند، کفشها پاره شده اند، دستها یخ بسته اند و

بالهای پروانه سوخته اند.

راستی اگر هنوز او نرفته است.

اگر هنوز باد همه شمعهایت را خاموش نکرده است.

اگر هنوز می توانی غزلی از حافظ برایش بخوانی.

قدر تک تک نفسهایش را بدان

و به فرشته ای که می خواهد او را از زمین به آسمان ببرد

بگو: تو را به صدای گنجشکها و بوی خوش آرزوها سوگند می دهم

او را از من نگیر