سهم من...

من سهم آفتابم را به تماشای باران بدهکارم !
ای هیچ کس در شناسنامه من !
شرط می بندم وقتی که غمگینم ، می توانی در من سنگ را هم بگریانی !!
گاهی آنقدر از تنهایی هایم خسته می شوم و بغض می کنم که خودم را هم به یاد نمی آورم ...!
اما می دانم تمام این تنها قدم زدنها روزی به پایان می رسد .
دلگیر نشو !
فکر می کنی چقدر مهربان باشم ، بس است ؟؟!
اما ... می ترسم ... می ترسم تو هم روزی بیایی و یکدفعه بگویی :
چه چهره ی آشنایی !
کجا شما را شرط بسته ام ... ؟؟؟


نظرات 2 + ارسال نظر
رامین پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.bose-talaeeeee.blogsky.com/

سلام وبلاگت زیبا بود
خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنی
فقط نظر یادت نره
راستی اگه برای تبادل لینک یا لوگو حاضری خبرم کن
وبلاگ منو به نام ( ورود دخترا اکیدا ممنوع ! ) بنویس

محسن(خاطرات نیکو) پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:35 ب.ظ http://mohsen-safari.blogsky.com

سلام بهزاد جان چغدر جالب بود خدایی حال کردم اگه دوست داشتی سر بزن و خاطراتم رو بخون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد